جستجو کردن

برچسب: حکمت های نهج البلاغه

در این آرشیو، حکمت ها و گفتار های حکیمانه امیرالمؤمنین در نهج البلاغه را همراه با شرح و نکات کلمات ناب حضرتش ماشهده می نمایید.

شرح حکمت ۷ نهج البلاغه «داروی صدقه و دیدن اعمال در آینده»

اَلصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ وَ أَعْمَالُ اَلْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي آجَالِهِمْ.

صدقه دارویی سودمند است و اعمال بندگان در حالشان برابر چشمانشان در آینده شان است.

دواء:

هر دوائی با هدف درمان مرضی استفاده می گردد. صدقه دواء و درمان کدام مشکل و مرض است و این مرض و عیب، مربوط به چه فردی است و چگونه این مرض را درمان می نماید.

این مشکل می تواند از جانب صدقه دهنده و هم از جهت صدقه گیرنده باشد. آن کس که صدقه را ادا می کند، صدقه درمانی برای مشکلات دنیوی و اخروی او می تواند باشد. صدقه که انگیزه قربة الی الله در آن وجود دارد، ارتباط بین بنده و خدای خود را تقویت می کند و محبت او را جلب کرده و خدا نیز به جزا و پاداش این صدقه را حل مشکل دنیوی او قرار می دهد. در آخرت نیز انسان درد های بسیار دارد که درمان این درد ها صدقه و کمک مخلصانه به هم نوعان است.

از جهت دیگر، هنگامی که انسان مالی را به جهت صدقه به فردی بذل می کند، این صدقه درمان و دوائی برای مشکل و مرض دریافت کننده صدقه است. فقر و مشکلات اقتصادی، مرضی است که در جامعه فراگیر شده و این مرض، آفات و مضرات بسیاری دارد و صدقه، درمانی برای این مرض اجتماعی است و در صورتی که فرهنگ صدقه در جامعه فراگیر گردد، این مشکل برطرف می شود.

عاجلهم و آجالهم:

مقصود از عاجل(حال) و آجل(آینده) چه زمانی است و چگونه اعمال در آینده نصب العین میگردد. مقصود از این دو عبارت را دو زمان می توان دانست. اول آنکه مراد از حال، اعمال و کار های فعلی انسان است و مراد از آینده، آینده دنیوی است. بدین معنا که فرد نتیجه اعمال خود را در آینده از همین دنیا مشاهده می کند؛ حال ممکن است این اعمال، نیک بوده و نتیجه خیر آن را در آینده ببیند و چه بسا این اعمال شر باشد و شرارت آن تا همیشه دچار فرد گردد و همیشه برای آن افسوس خورده و نصب العین او گردد.

از مکافات عمل غافل نشو / گندم از گندم بروید جو ز جو

دوم آنکه مراد از حال همین دنیا است و مراد از آینده و آجل، آخرت و قیامت انسان است. بدین معنا که اعمالی که بنده در این دنیا انجام می دهد، خواه امور نیک یا شر، آن را در قیامت خواهد دید. مراد از دیدن در آخرت چه بسا خود عمل باشد که تجسم اعمال را شاهد باشد و چه بسا مراد نتیجه این اعمال باشد که نتیجه خیر یا شر را خواهد دید. براساس معنا دوم، معنای این روایت را می توان در آیه فَمَن یَعمَل مِثقَالَ ذَرَّةٍ خَیراً یَرَهُ وَ مَن یَعمَل مِثقَالَ ذَرَّةٍ شَرَّاً یَرَهُ مشاهده نمود.

(صوت خوانش این حکمت)

نشان دادن ادامه

شرح حکمت ۶ نهج البلاغه «صندوق راز، دام خوشرویی، تحمل و خودبرتر بینی»

صَدْرُ اَلْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ وَ اَلْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ اَلْمَوَدَّةِ وَ اَلاِحْتِمَالُ قَبْرُ اَلْعُيُوبِ وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ فِي اَلْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا اَلْمَعْنَى أَيْضاً اَلْمَسالَمَةُ[المَسأَلَةُ] خِبَاءُ اَلْعُيُوبِ وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ اَلسَّاخِطُ عَلَيْهِ.

سینه خردمند، صندوق راز اوست؛ و خوشرویی، دام محبت است؛ و تحمل و بردباری، قبر عیب هاست؛ و صلح و آشتی(یا در برخی نسخ پرسش)، پنهان کننده عیب هاست؛ و آنکه از خود راضی گردد، دشمن بر او زیاد شود.

صندوق سره:

امام علیه السلام از عبارت خزینه و مانند آن استفاده نمی نماید و صندوق را به کار می برد چرا که شیء گرانبها و مهم در دسترس قرار داده نمی شود و در صندوقی موم شده قرار داده می شود که کسی به آن دسترسی نداشته باشد.

شیء گرانبهایی که در این صندوق قرار می گیرد سِرّ و امر پنهانی آدمی است. سِرّ آن امری است که شأن آن پنهان بودن است و به هر علتی نباید دیگران از آن مطلع گردند. انسان خردمند هیچگاه راز خود را آشکار نمی سازد.

کتمان سِرّ علل و فواید بسیاری دارد و آشکار نمودن آن مضرات بسیار دارد؛ اول آنکه دشمن همیشه از راز و نقاط ضعف آدمی سوء استفاده می کند و بر علیه انسان اقدام می کند و امام باقر علیه السلام به محمد بن نعمان توصیه می کند که آن رازی را فاش کن که دست آویز دشمن نگردد چرا که فَإِنَّ الصَّدِيقَ قَدْ يَكُونُ عُدُّواً يَوْماً مَا[1] چه بسا زمانی که دوست دشمنی خود را آشکار کند. انسانی که سِرّ خود را کنترل کرده است آزاده است و آنکه سِرّ خود را افشا نموده است، بنده راز خود گردیده و آزاد نخواهد بود؛ دوم آنکه افشا سِرّ منحصر به یک نفر نشده و با افشا آن، به مرور همگان از آن مطلع خواهند شد؛ و سوم آنکه کتمان سِرّ در واقع نوعی کنترل زبان و قلب انسان است و فردی که قدرت کتمان و کنترل راز خویشتن را نداشته باشد قطعا امین راز دیگران نیز نخواهد بود و راز پنهانی دیگران را افشا خواهد کرد.

حال این راز ممکن است عیوب و نقصان های انسان باشد، ممکن است وقایع گذشته زندگی او باشد، ممکن است عقیده او باشد که موردپسند دیگران نباشد و اهل آن را نیابد، چه بسا ممکن است پیشرفت های انسان باشد چرا که باعث برافروختن حسادت حسودان شده و دشمنان فرد را در دشمنی ترغیب می نماید و به طور کلی هر چیزی که آشکار کردن آن به ضرر انسان باشد سِرّ محسوب می شود و شأن کتمان دارد.

این کتمان و پنهان نمودن ممکن است حدود متفاوتی داشته باشد؛ گاه عیوب و نقصانی است که انسان باید تنها در سینه خود نگه دارد، گاه تنها باید در خانواده خویش بماند و گاه در شأن آگاهی رفیقی امین است و گاه همانند پیشرفت های انسان، حسودان نباید به آن اطلاع یابند، گاه امر و مفهومی از دین است که در حد فهم و درک فردی نبوده باعث گمراه شدن وی می شود و طبق روایات امر به کتمان آن شده ایم و گاه همانند تقیه، سِرّ، ایمان و اعتقاد است که باید از مخالفان کتمان گردد.

حبالة المودة:

حباله به معنای دامی است که صیاد برای صید از آن استفاده می کند.

حباله همانند دام گسترده ای است که ماهیان بی قرار بسیاری را صید می کند. دام صید بسیار گسترده و بزرگ است و با چوبی که صیاد با آن بعد از زمان طولانی یک ماهی چه بسا ناچیز را صید می کند متفاوت است و با یکبار انداختن، چه بسا صد ها ماهی صید گردد. خوشرویی نیز ابزار وسیعی است که افراد بسیاری را جذب خود می کند و چه بسا انسان با مال خود تعدادی را جذب کند ولی هرگز به صیادی اخلاق کریمانه نخواهد رسید.

پیامبر اکرم فرمود: يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ فَالْقَوْهُمْ بِطَلَاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ الْبِشْرِ[2]؛ این فرزندان عبدالمطلب، شما نمی توانید همه مردم را با اموالتان راضی کنید، پس با گشاده رویی و خوش رویی با ایشان ملاقات کنید.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با اخلاق نیکو و رحمة للعالمین خود بود که بت پرستی را برچید و کفار جاهلی را صید نمود و در مقابلِ سرمایه داران و تجار کافر، با اخلاق کریمانه ایستادگی به خرج داد.

دام صید، خشن ترین و بی قرار ترین ماهیان و چه بسا سهوا نهنگی را نیز صید کند؛ خوشرویی نیز همچون این صید، خشن ترین و معاندترین ها را صید و به خود جذب کند.

این عبارت دو عبرت می تواند داشته باشد؛ اول آنکه روش و متدی برای مؤمن است که گشاده رو باشد و با این ابزار دیگران را جذب نماید، دوم آنکه تلنگری برای مؤمن است که خوشرویی افراد باعث فریب نشود و چه بسا ادیان و مذاهب و فرق انحرافی همچون بهائیت و… که با ذاتی معیوب و رویی گشاده افراد را به خود جذب می نماید و این خوشرویی همچون صید افراد را به دام فریب می اندازد.

الاحتمال قبر العیوب:

این عیوب می تواند ناظر به بردباری و تحمل سختی ها و عیوب و شکست های خویش و آشکار نکردن آن باشد و هم می تواند ناظر به تحمل عیوب دیگران و چه بسا آزار دیگران باشد.

تشابهی که بین قبر و تحمل در این روایت ممکن است در نظر باشد، اینچنین است که قبر، بوی بسیار متعفن و بد، و همچنین چهره و بدن بسیار زشت و وحشتناک مرده را می پوشاند و این بو و صحنه دیگران را آزار نمی دهد، تحمل نیز عیوب و نقص ها را اینچنین از دیگران می پوشاند.

اما تحمل چه چیزی مراد است و چه چیزی را باید در زندگی مورد بردباری قرار داد و به طور کلی چگونه تحمل عیوب را می پوشاند؟ چند وجه ممکن است در اینجا مراد امام علیه السلام باشد:

  1. هنگامی که سختی یا عیب و آزاری به انسان می رسد، فرد بر اثر غصب و عدم تحمل و بردباری، رفتار و گفتاری از خود بروز می دهد که اصلا متناسب شأن و جایگاه فرد و متناسب اخلاق و رفتار صحیح نیست، این رفتار، عیب و نقصی در چهره او در منظر دیگران می گردد. بنابراین تحمل سختی و مشقت های زندگی از جهت اینکه رفتار انسان را کنترل می کند، عیوب را می پوشاند.
  2. گاهی ممکن است برخی افراد، سختی ها و مشقت های خود را مدام با افراد دیگر در میان گذاشته و آن را تحمل نکنند و همیشه از اوضاع زندگی خود نالان باشند، این عدم صبر و بردباری، عیوب و نواقص زندگی فرد را آشکار می کند.
  3. همچنین ممکن است مراد عدم تحمل و بردباری فرد در مقابل عیوب و آزار دیگران باشد؛ برخی به محض اطلاع یافتن از عیوب دیگران یا آزار دیدن از دیگران، این نقص طرف مقابل را در جامعه جار می زنند، در مقابل تحمل به خرج دادن در این مواقع، موجب پنهان شدن عیوب افراد است.

در ادامه سید رضی علیه الرحمة اشاره می فرماید که کلامی با همین مضمون از امیرالمؤمنین نقل شده که المسالمة یا در برخی نسخ المسألة خباء العیوب.

خباء به معنای پنهان کردن است. در اینجا نیز اگر مسالمة باشد بدین معناست که صلح میان دو نفر که با یکدیگر مرافعه داشته اند باعث می شود تا عیوب یکدیگر را فریاد نکند و با ایجاد صلح، عیوب پنهان می گردد؛ اگر مسألة باشد می توان گفت بدین معناست که پرسش سبب می شود که مجهولات انسان که در واقع عیب و نقص برای فرد است، پنهان و از بین برود.

کثر الساخط علیه:

انسانی که از خود راضی باشد و در واقع عجب داشته و خود را بالاتر از دیگران می بیند، در مقابل دیگران را ناقص می بییند و با ایشان رفتار مناسبی ندارد و به همین علت دیگران احترامی نسبت به او بروز نمی دهند و چه بسا دشمنانی نیز برای خویشتن ایجاد کند.

از طرف دیگر، انسانی که خود را بالا بیند، انتظار دارد تا دیگران نسبت به رفتار ها و احترام مورد نظر او را داشته باشند، درحالی که دیگران به اندازه جایگاه او به او اهمیت می دهند و به این علت، در منظر او دشمنان فراوانی دارد و می پندارد که اطرافیان، همه با او دشمنی دارند که اینچنین رفتار می کنند.

(صوت خوانش این حکمت)


[1] امالی صدوق، ص670

[2] الکافی، ج2، ص103

نشان دادن ادامه

شرح حکمت ۵ نهج البلاغه «توصیف دانش، ادب و تفکر»

الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَة.

دانش، میراثی بزرگ است؛ و آداب، زینت هایی نو است، و اندیشه، آینه ای صاف و پاکیزه است.

العلم:

مقصود از عبارت علم که محلّی به ال باشد در روایات، عموماً علم دین است و الف و لام عهد ذهنی یا ذکری است. در بسیاری از روایاتی که جنبه دینی را موردنظر گرفته و سپس بحث از علم می کند، علم را علم دین می داند و هدف حرکت دادن به سمت آن است.

بنابراین در این حکمت می توان مقصود را علم دین دانست که میراث بزرگی است.

البته باتوجه به اینکه در این حکمت و در حکمت قبل(که برخی نسخ یک حکمت دانسته اند) در رابطه چند موضوع و مفهوم به صورت کلی ویژگی می فرماید و هرکدام از این مفاهیم را به همراه الف و لام ذکر می شود و این ال جنس است، می توان العلم را نیز محلی به ال جنس دانست و مراد را همه دانش های دینی و غیر دینی و دنیوی و آن را میراث بزرگ دانست.

وراثة کریمة:

در اطراف زندگی دنیوی ما انسان ها، پس از مرگ و پایان عمر هر فرد، بین فرزندان و برادران و خواهرانی که تا پیش از این نسبت به یکدیگر محبت و علاقه داشتند، در مال پست و هرچند اندک پدر اختلاف و مشاجره پیدا شده و برادر نسبت به برادر رحمی به خرج نمی دهد؛ و این میراث اندک و چه بسیار نحس و پست بوده و باعث از بین رفتن ارتباط ها و محبت ها شده است و عموما اموال و متاع دنیا و ارث دنیوی اینچنین است.

اما کریم به معنای بالاترین است یعنی به هرچه نسبت داده شود مقصود بالاترین و بهترین درجه آن شیء است[1] و امام نیز دانش را با میراثی کریم توصیف می کند چرا که قابل مقایسه با میراث دنیوی نیست. دانشی که در آن خدا و مصالح در نظر گرفته شده است، با شرافت است و میراث آن با میراث اموال دنیوی متفاوت است.

دانش میراثی گرامی است چرا که اولا همانند میراث های دیگر، سبب فروپاشی محبت ها، فاصله انداختن بین جوامع انسانی، ضرر زدن به آبرو ها و… نمی شود. از جهت دیگر این میراث برکت فراوان دارد، هیچگاه از بین نمی رود و هر زمان از جانب اهل آن، به دانش افزوده می شود و گستره آن گسترش می یابد. دانش میراثی کریم است و یکی از معانی کریم کثیر و زیاد است[2] چرا که هر که از دریای آن جرعه ای بر می دارد و سیراب می شود ولی ذره ای از گستری آن کاسته نمی شود.

امام باقر علیه السلام فرمودند: إِنَّ الْعِلْمَ يُتَوَارَثُ فَلَا يَمُوتُ عَالِمٌ إِلَّا تَرَكَ مَنْ يَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ.[3]

همانا دانش ارث برده می شود، عالمی نمی میرد مگر آنکه کسی را به جای می گذارد که مثل او یا هرچه خدا بخواهد می داند.

بدیهی است که همه دانش ها میراث با شرافتی نیستند و چه بسا علومی که مضرات و آسیب های فراوانی نیز داشته باشد که چه بسا در دانش بودن آن باید شبهه نمود و نکته بعد آنکه منظور از امام از علم، دانش های مفید و کاربردی است.

نکته ای که باید در نظر داشت مورِّث این میراث عظیم است؛ انسان باید توجه کند که دانش را از چه کسی به ارث می برد و این آب را از کدام چشمه می نوشد و گوارایی آن تا چه اندازه است.

پیامبراکرم فرمود: إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ.[4]

عالمان به ارث برندگان انبیا هستند؛ همانا انبیا(برای ایشان) دینار و درهم(مال دنیا) به جای نمی گذارند ولی دانش را به جای می گذارند که هرکس از آن دانش برگیرد، بهره فراوانی را برگرفته است.

دانشی فراتر و بالاتر و ناب تر از آنچه در نزد اولیاء خداست وجود ندارد و یافت نمی شود؛ امام صادق فرمود عِلْمٌ يَسْتَغْنِي [بِهِ‏] عَنِ النَّاسِ وَ لَا يَسْتَغْنِي النَّاسُ عَنْهُ.[5]

(آن دانشی که نزد ماست) دانشی است که از مردم بی نیاز می کند و مرد از آن بی نیاز نیستند!

الآداب حلل مجددة:

آداب به معنای بروز و ظهور اخلاقیات و صفات راسخه درونی است. تواضع در مقابل استاد اخلاق است و دو زانو نشستن در مقابل او ادبی نیکو.

لباس و زیور زیبا باعث پوشاندن عیوب انسانی می شود، انسان را زینت می بخشد، باعث لذت بردن اطرافیان از همنشینی با فرد و بالارفتن احترام و تجلیل در مقابل دیگران می گردد و در شخصیت انسان تأثیر می گذارد. ادب نیکو نیز عیوب اخلاقی و خطاهای انسان را می پوشاند، رفتار انسان را زیبا می کند و دیگران از مصاحبت با او لذت می برند و احترام او را افزایش می دهد و فضایل اخلاقی را در نفس انسان استوار تر و رذایل را از بین می برد.

اما لباس هرچند زیبا و چشم نواز باشد، بعد از اندی کهنه شدی و باید آن را کنار گذاشت؛ اما ادب اینچنین نیست و همیشه مُجَدَّد و نو بوده و خستگی از آن هیچگاه معنایی ندارد.

الفکر مرآة صافیة:

تفکر و اندیشه همچون پیامبری درونی است که انسان را هدایت کرده و باعث نجات اوست. این تفکر به تشبیه امیرالمؤمنین همانند آینه ای صاف و شفاف است که تصویرش را بدون عیب و کجی منعکس می کند و بیننده را به خطا نمی اندازد. تفکر نیز حقایق را به صورت کامل و دقیق به انسان نشان می دهد و را را برای او منعکس می کند تا به خطا نرود.

البته هرچند گاهی آینه غبار گرفته و تصویر خود را با تاری نشان می دهد و چه بسا انعکاس خود را از دست بدهد؛ تفکر نیز گاه آلوده به غبار وهم و شبهات و هوای نفس شده و ممکن است انسانی را به خطا وادرد.

(صوت خوانش این حکمت)


[1] مفردات الفاظ القرآن، ص707

[2] المحیط فی اللغه، ج6، ص262

[3] الکافی، ج1، ص222

[4] الکافی، ج1، ص34

[5] بصائر الدرجات، ج1، ص326

نشان دادن ادامه

شرح حکمت ۴ نهج البلاغه «نکوهش عجز، توصیه به صبر، زهد، ورع و رضا»

اَلْعَجْزُ آفَةٌ وَ اَلصَّبْرُ شُجَاعَةٌ وَ اَلزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَ اَلْوَرَعُ جُنَّةٌ وَ نِعْمَ اَلْقَرِينُ اَلرِّضَى.

ناتوانی، آفت است؛ و صبر، شجاعت است؛ و زهد، ثروت است؛ و ورع، سپر است؛ و رضایت[از خداوند]، همنشین خوبی است.

العجز آفة:

ناتوانی ممکن است دو دو بعد انسان تصور شود:

  1. بعد جسمانی و دنیوی: ممکن است مقصود است انسان عاجز کسی باشد که در امور دنیوی خود که شامل توانمندی های بدنی، اقتصادی و مالی و… است، ناتوان و عاجز است.
  2. بعد فکری و معنوی: چه بسا مقصود آنکه باشد که فکرش ناتوان است و قدرت تفکر عمیق را ندارد و یا مثلا بر هوای نفس خود مسلط نبوده و قدرت کنترل خود را ندارد و به نحوی عاجز است.

البته دو بعد فوق ممکن است همپوشانی هایی داشته و هر دو در انسان وجود داشته باشد و به هر حال منظور کسی است که در زمینه ای توانایی و قدرت مورد نیاز را ندارد.

این ناتوانی آفت برای انسان است و نکته قابل توجه اینجاست که امام علیه السلام عبارت آفت را به کار برد نه عبارات دیگری مانند مانع و… .

چه بسا منظور این باشد که انسان تلاش های فراوانی انجام می دهد و به مدارجی می رسد و بعد از آنکه نزدیک به ثمره تلاش خود است، ناتوانی او، آفتی بر تلاش ها و زحماتش می شود. همانند باغبانی که نهایت تلاش و کوشش خود برای اثمار باغستان انجام می دهد، اما اگر توجه به آفت ها و رفع آن نداشته باشد، همه این تلاش ها فاسد می گردد. کما اینکه لغت دانان در توضیح آفت گفته اند: كلُّ‌ ما يُصيب شيئًا فيُفسده. و همانند سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمود: آفَةُ اَلْعِلْمِ اَلنِّسْيَان[1]؛ عالم، نهایت تلاش و کوشش خود را در مسیر علم کرده و تمامی ثمرات آن به واسطه فراموشی فاسد می گردد.

بنابراین آدمی باید همچون باغبان در کنار تلاش خود برای رشد و تعالی، به دنبال حذف آفات و عوامل فاسد شدن تلاش های خود نیز باشد.

الصبر شجاعة:

شجاعت به معنای مقاومت و مقابله با ترس است و آنکه در میدان نبرد شجاع خوانده می شود، در مقابل ترس درونی و اوهام خود مقاوم و شکست ناپذیر است. صبر نیز به معنای مقاومت در برابر سختی ها و مشقت هاست.

این دو مفهوم شمولیت بسیاری نسبت به یکدیگر دارد و لازم و ملزوم یکدیگر اند. آنکه در مقابل سختی ها مقاومت به خرج داده و تسلیم نمی شود، به نوعی شجاعت و جرئت در درون خود دارد.

صبر می تواند اقسامی داشته باشد کما اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام صبر را سه دسته می خواند و می فرماید: اَلصَّبْرُ عَلَى ثَلاَثَةِ أَوْجُهٍ فَصَبْرٌ عَلَى اَلْمُصِيبَةِ وَ صَبْرٌ عَنِ اَلْمَعْصِيَةِ وَ صَبْرٌ عَلَى اَلطَّاعَةِ‌.

الزهد ثروة:

آنچه از زهد تعریف شده است، دوری از مال دنیا و استفاده نکردن از نعمت های دنیوی است اما معنای واقعی زهد اینچنین نیست؛ امام صادق علیه السلام فرمود: لَيْسَ اَلزُّهْدُ فِي اَلدُّنْيَا بِإِضَاعَةِ اَلْمَالِ وَ لاَ بِتَحْرِيمِ اَلْحَلاَلِ بَلِ اَلزُّهْدُ فِي اَلدُّنْيَا أَنْ لاَ تَكُونَ بِمَا فِي يَدِكَ أَوْثَقَ مِنْكَ بِمَا فِي يَدِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ‌.[2]

زهد آن است که انسان به مال خود دلبسته نباشد، مال دنیا را دوست نداشته باشد و راه حل مشکلات خود را مال دنیا نبیند. زهد آن است که از بین رفتنِ اموال انسان، او را آشفته نکند. انسان زاهد نهایت استفاده و بهره را از دنیای خود می برد، خود و خانواده خود را از لذات دنیوی محروم نمی کند و تا آنجا که در توانش است و به اسراف نمی رسد، خود و خانواده خود را در رفاه قرار می دهد، اما در عین حال به این لذت ها و مال دنیا دل نبسته و خود را وابسته به آن نمی داند.

هدف از ثروت و سرمایه، بی نیازی انسان است. به آنکه ثروت زیادی دارد نیز غنی می گویند چرا که بی نیاز است. اما سؤال اینجاست که آیا آنان که ثروت زیاد دارند حقیقتا بی نیاز هستند؟ آیا ثروت ایشان، مایه آرامش و آسایش خاطرشان است؟!

حقیقت ثروت، مال دنیا و مادیات نیست و مال دنیا انسان را بی نیاز که نمی کند، بلکه وی را حریص تر می نماید. آنچه حقیقتا ثروت انسان بوده و مایه بی نیازی انسان است، زهد و عدم دلبستگی به دنیاست.

چه بسا فردی که اندوخته ای ندارد، اما زاهد است و هزاران افسوس بر مال نداشته خود نمی خورد و فقر، آرامش او را از بین نمی برد، و چه بسا انسانی که سرمایه بسیاری دارد اما همیشه حرص دنیا، آرامش او را ستانده است.

حال سؤال اینجاست که زهد ثروتی است که انسان را غنی می کند یا مال دنیا؟

الورع جنة:

ورع به معنای دوری جستن از شبهات و آنچه انسان به حرمت آن یقین ندارد می باشد. کما اینکه لغت دانان نوشته اند ابتعد من الاثم و كفّ عن الشبهات و المعاصي. در واقع ورع، مرتبه ای بالاتر از تقوا است؛ چرا که اقل مراتب تقوا انجام واجبات و ترک محرمات است و در واقع با رعایت کردن خط قرمز های دینی، انسان به مرتبه تقوا می رسد، اما انسانی که ورع دارد، حتی به خط قرمز ها نزدیک نمی گردد که مبادا در وادی محرمات گرفتار شود.

قرآن می فرماید لِبَاسُ التَّقوَی ذَلِکَ خَیرٌ و از تقوا به عنوان لباس یاد می کند. امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در اینجا چه زیبا از ورع به عنوان سپر تعبیر می کند. لباس، انسان را از گزند ها دور می دارد و آسیب ها را از انسان ها دفع می کند اما چه بسا گزندی که لباس نتواند مانعی برای آن باشد لکن سپر، به صورت قطعی انسان را از آسیب ها در امان می نهد.

بنابراین انسانی که بخواهد از آسیب های دنیوی و اخروی در امان باشد، باید سپری همانند ورع را بر علیه گزند ها علم کند تا از آن در امان بماند چنانچه امام صادق علیه السلام فرمودند: اِتَّقُوا اَللَّهَ وَ صُونُوا دِينَكُمْ بِالْوَرَعِ.[3]

نعم القرین الرضا:

همنشین و دوست خوب، در مشکلات انسان را دلداری و آرام می کند و درد و غم را دل انسان خارج می کند و انسان را به سوی ادامه مسیر حرکت می دهد.

امیرالمؤمنین رضایت از قضا و قدر الهی را شفیق و رفیق انسان می داند. چرا که آنکه به قضا و قدر الهی رضایت داشته باشد، با مواحه شدن با مشکلات و سختی ها، آنچه او را آرام می کند همین رضایت و تسلیم در برابر خواسته های خداست.

(صوت خوانش این حکمت)


[1] من لایحضره الفقیه، ج4، ص373

[2] معانی الأخبار، ص252

[3] الکافی، ج2، ص76

نشان دادن ادامه

شرح حکمت ۳ نهج البلاغه «نکوهش بخل، ترس و فقر»

اَلْبُخْلُ عَارٌ وَ اَلْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ وَ اَلْفَقْرُ يُخْرِسُ اَلْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَ اَلْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ.

بخل، ننگ است، و ترس، کاستی است، و تهی دستی، زیرک را از (به زبان آوردن) دلیلش لال می کند، و فقیر، در شهر خود بیگانه است.

البخل عار:

دلیل آن نیز چنین است که آنکه مال دنیا را اندوخته کند اما مازاد بر مصرف خود و مواهب و نعمت های دنیوی که خداوند متعال به او اعطا نموده را بذل و بخشش نکند و دست او بسته بوده و حساب ریال به ریالش را نگه دارد، در بین مردم ننگین است و مردم او را از خود دور می نمایند و به خصوص اگر این بخل به درون خانواده فرد نیز داخل شود، در میان خانواده خوار شده و حتی نزدیک ترین افراد او هم آرزوی دوری از او را دارند.

این بخل و عدم بذل و بخشش ممکن است در امور مستحب و نیکو مانند صدقه خلاصه شود و ممکن است به دیون واجب شرعی نیز ورود کند؛ عدم بذل در امور مستحب اگرچه آن عذاب و عقاب شرعی را ندارد اما باز مایه ننگ انسان است و بسیاری از مواهب خداوند و آثار طبیعی صدقه از دست بخیل می رود اما بد به حال کسی که در امور واحب خود بخل به خرج دهد که این بخل، هم در دنیا موجب پستی اوست و هم در آخرت مایه عذاب و عقاب او خواهد بود.

به عکس آن، آنکه دست بذل و بخشش او باز بوده و همه از سایه مواهب او استفاده کنند، در دنیا عزیز و مورد محبت و خواسته است و علاوه بر آن از آثار طبیعی و همچنین مواهب خداوند متعال در دنیا و آخرت بهره مند خواهد بود.

الجبن منقصه:

آنکه ترس و دلهره به خود راه دهد در میان اوهام و افکار غلط و بی پایه و اساس متزلزل و رها خواهد بود و توان تصمیم گیری و مقابله با مشکلات را ندارد.

الفقر یخرس الفطن عن حجته:

فطن به معنای انسان دانا، باهوش و زیرک است[1].

منظور از این کلام نورانی امیرالمؤمنین را چند چیز می توان دانست:

  1. چه بسا منطور آن باشد که آنکه فقیر باشد، از تنگدستی خود ترسیده و دلایل و براهین و انتقادات خود را آشکار نمی سازد چرا که از آینده خود واهمه دارد و با خود اینچنین می گوید که چه بسا با گفتن فلان سخن شرایط بدش بدتر گردد و توان دفع خطرات با مال را ندارد.
  2. از جهت دیگر انسان باهوش که در دنیا دستی نداشته باشد، ذهن زیرکش از قابل استفاده نبوده و نمی تواند علم بیاموزد و یا به شهر ها و مکان های دوردست سفر کند و دانش بیاموزد و بنابراین در واقع لال گشته و یافته های(نیافته را) نمی تواند بیان نماید.
  3. زیرکی که سرمایه و مال دنیوی نداشته باشد، به قول امروز تریبونی در دست ندارد و کسی به دور آن نیست که سخن علمی و بادرایت او را بشنود و در واقع لال است و سخنی نگفته است چرا که اثر نکرده است و بالعکس آنکه دارای مال و منال دنیوی زیادی باشد، اگرچه جاهل باشد و سخنان او ارزش علمی نداشته باشد، سخنانش بیشتر شنیده می شود.
  4. مؤمن باهوشی که مشکلات اقتصادی فراوان داشته باشد قدرت تفکر و استفاده از ذهن باهوش خود در امور دینی و علمی و ارزشمند را ندارد و باید در مسائل اقتصادی فکر خود را مصرف کرده و به همین دلیل فکر او اثری نداشته و بالطبع زبان او نیز علم را منتشر نمی کند.
  5. چه بسا آنکه مؤمن است و در ایمان و تفکر در معارف دین هوش و ذکاوت بسیاری دارد، به واسطه فقر و مشکلاتی اقتصادی که در زندگی خود دارد، به خداوند و قضا و قدر مشکوک شده از پایه و اساس ایمان خود را از دست بدهد و کفر بورزد و این اثری است که پناه بر خدا فقر ممکن است در انسان پدید آورد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز فرمود: كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْرا[2].

این کلام امیرالمؤمنین علیه السلام باید برای همه و به خصوص صاحب منصبان مایه عبرت باشد که توجه کنند جاه و مکان و مال دنیا را در اختیار چه کسی می گذارند و آیا به آنکه دارای هوش و ذکاوت است اهمیت و جایگاه می دهند و یا آنکه این ذهن قابل استفاده را اینچنین که بیان شد نابود می کنند؟!

نکته این در اینجا قابل توجه است که در روایات از فقر مزایا و فوایدی نیز گفته شد و از دنیا مذمت های بسیاری هم شده است و به ظاهر میان این دو تعارض است. شاید پاسخ اینچنین باشد که نتایج فقر و تهی دستی به دید و اعتقاد انسانه وابسته است و چه بسا مثلا فردی فقر خود را مایه پیشرفت در مقام معنوی و اخروی بیند و برای او نتایج مثبتی را در پی داشته باشد.

المقل غریب فی بلدته:

چرا که این رسم دنیا و دنیاپرستان است که به دورِ انسان ثروتمند جمع شده و انسان تهی دست را رها می گذارند و او اگرچه در میان نزدیکان است، اما آنان خود را از او دور می نمایند چرا که این فرد اثری دنیوی و ظاهری برای اطرافیان ندارد.

به عکس آن، کسی که در شهر غریب باشد اما دارای مال بسیار باشد، همه او را از خود می دانند.

برخی میان فقیر و مقل تفاوت هایی گذاشته اند که از جمله آن این است که مقل برخلاف فقیر، فقر خود را پنهان کرده و خویشتن دار است که البته نیازمند مطالعات و بررسی های بیشتری است.

(صوت خوانش این حکمت)


[1] المنجد فی اللغة العربیة المعاصرة، ص1101

[2] الکافی، ج2، ص307

نشان دادن ادامه

شرح حکمت ۲ نهج البلاغه «سه عاملِ خوار شدن انسان»

أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَه‏.

آن كه طمع را شعار خود نمود نفسش را خوار ساخت و كسى كه سختى و بد حالى خود را فاش كرد راضى به پستى شد و آدمى كه زبانش را بر خود حاکم کرد نفسش را در نزدش خوار کرده است.

طمع:

طمع یعنی خواستن و میل به آنچه برای فرد شایسته نیست و ندارد و یا توان به دست آوردن آن را نداشته باشد.

أزری:

چرا که آنکه طمع داشته باشد و قناعت به آنچه خداوند به او عطا نموده نداشته باشد، چشم خود را به دست و اموال دیگران می دوزد و آنکه به اموال دیگران نگاه داشته باشد، خود را نیازمند آنان کرده و باید خود را در مقابل ایشان خوار سازد و به اینان تواضع کند تا به طمع خود پاسخ داده و مال زیاد کند و اینچنین طمع باعث خواری انسان در مقابل دیگران می گردد.

رضی بالذل:

چرا که آنکه سفره دل نزد هرکسی باز می کند و درد و رنج و فقر و مشقت خود را اظهار می کند، خود را در واقع خوار و ذلیل نموده است و در میان مردم به عنوان فردی ضعیف و حقیر و خوار تلقی می گردد.

کسی که درد و رنج خود را آشکار می کند، اگر در مقابل دشمن است که او را شاد و خوشحال نموده است و اگر در مقابل دوست است او را اولا ناراحت نموده و ثانیا اثری در رفع سختی و مشقت او ندارد.

ضره:

ضره ظاهرا به معنای مشکل و درد و رنج و سختی است اما برخی همانند آیت الله خویی رحمة الله آن را شکایت از خداوند به بندگان معنا کرده اند و آن را خلاف عبودیت دانسته اند که البته هر دو معنا می توانند همپوشانی داشته باشند.

أمر علیها لسانه:

یعنی کسی که زبان خود را فرمانروای عقل خود دانسته و برای عقل در مقابل زبان حاکمیت قائل نگردیده است. معنای این عبارت را می توان در کلامی دیگر از امیرالمؤمنین شناخت که فرمود: إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ[1]؛ مؤمن ابتدا تفکر می کند و بعد سخن می گوید و تفکرش بر زبانش حاکم است اما آنکه مؤمن نباشد زبانش بر عقل او حاکم است و ابتدا سخن را بر زبان جاری کرده و سپس در آن تفکر می کند.

هانت علیه نفسه:

دو چیز را می توان در اینجا منظور دانست؛ اول آنکه خود را در دنیا خوار کرده است چرا که هرکس سخن بسیار بگوید خطای بیشتری خواهد داشت و به طور کل انسان پر حرف، در میان مردم ارزش کمتری در مقابل فرد با وقار و کم سخن دارد. در ضمن اینکه چه بسا انسان پر حرف، سخنی بگوید که سرنوشت آن نتایجی گردد که مایه پستی او شود(زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد).

دوم آنکه در آخرت و قیامت نیز هرکه در دنیا پرحرفی نموده باشد پست تر بوده و حسابرسی سخت تری خواهد داشت و باید تاوان بیشتری در مقابل سخنان بر زبان آورده خود بدهد.

(صوت خوانش این حکمت)


[1] بحار، ج‏68، ص292

نشان دادن ادامه

شرح حکمت ۱ نهج البلاغه «هوشیاری در فتنه ها»

کُنْ فِي اَلْفِتْنَةِ كَابْنِ اَللَّبُونِ لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ.

در فتنه همانند بچه شتر باش، نه کمری دارد که که از او سواری گرفته شود و نه پستانی دارد که دوشیده شود.

الفتنه:

فتنه در لغت به معنای آزمایش است و برای مثال هنگامی که زرگر طلا را در آتش می گذارد تا با گداخته شدن، غیر طلا از طلا جدا گردد، عرب از عبارت فتنه استفاده می کند و می گوید فِتنة الصائغُ الذّهب یعنی طلا را آزمایش کرد.

به فتنه و توطئه نیز امروزه فتنه می گویند چرا که در آن شرایط انسان های خوب و بد آزمایش شده و از هم جدا می گردند و هرکس درون خود را بروز می دهد.

منظور امام نیز شاید همین باشد که در مواقعی که خداوند واقعه ای را برای آزمودن بشر فراهم نموده است همانند بچه شتر باش.

فتنه و آزمودن نیز معمولا در شرایط سخت و طاقت فرسا و نیز زمانی که بین حق و باطل، درست و نادرست، تفاوت بسیار اندک است اتفاق می افتد تا به خوبی تفاوت خردمند و نابخرد آشکار گردد.

بنابراین می توان گفت چه بسا بتوان این دستور امام را به سختی ها و مواقع مشکل زندگی نیز ناظر دانست و این مواقع نیز در واقع آزمایش بندگان توسط خداوند است.

بنابراین که فتنه محل آزمایش است، پس به مواقعی فتنه گفته می شود که مرز بین حق و باطل آشکار و خطر لغزش در ما بین این دو بسیار است که آزمایش صورت می گیرد، و ابن ابی الحدید پدیده های تاریخی مانند جنگ جمل و صفین را از مصادیق فتنه نمی داند چرا که تفاوت بین حق و باطل در آن بسیار آشکار است.[2]

ابن اللبون:

ابن لبون به بچه شتر 2 ساله ای[3] می گویند که نه توان سواری دادن و نه توان شیر دادن ندارد و به حد و اندازه استفاده از شتر نرسیده است.

وجه تشابه در این کلام امام نیز بدین صورت است که در مواضع آزمایش و التباس حق و باطل همانند بچه شتر باش بدین صورت که همانطور که از بچه شتر نمی توان هیچگونه بهره ای را برد از تو نیز نتوانند هیچگونه بهره و سودی برند و ادنی منفعتی به ظالم نرسانی.

در هنگام مواجهه با فتنه ها و هنگام التباس بین حق و باطل باید سکوت نمود و از فتنه کناره گیری کرد تا پای انسان به سوی باطل باز نگردد کما اینکه امام صادق علیه السلام فرمودند: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَلَالٌ بَيِّنٌ وَ حَرَامٌ بَيِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَمَنْ تَرَكَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَكَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ هَلَكَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَم‏.[4] امور بر سه دسته اند: برخی حلال آشکار است و برخی دیگر حرمت آن آشکار و بین است و گروه سوم آن است که حرمت و حلیت آن آشکار و پیدا نیست و پیامبر اکرم فرمود هرکس این امر مشتبه را رها کند و یا به فرموده امیرالمؤمنین در مواجهه با آن همانند بچه شتر باشد، از محرمات نجات یافته است و هرکس مرتکب آن شود به وادی حرام افتاده است و از جایی که نمی داند هلاک می گردد.

(صوت خوانش این حکمت)


[1] لسان العرب، ج2، ص298

[2] ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج18، ص82

[3] لسان العرب، ج2، ص493

[4] الكافي، ج‏1، ص68

نشان دادن ادامه
لطفاً سؤال خود را از بخش نظرات نوشته ها ارسال بفرمایید، در این بخش قابلیت پاسخگویی وجود ندارد.

اشکال و نظری درباره سایت دارید؟